unavailable
unavailable
بحران کمبود آب و شدت تأثیرات پدیده النینو در چند سال اخیر، از مهمترین موضوعاتی است که باید مورد توجه قرار گیرد. هدف پژوهش پیشرو ارایه مدلهای بهینه برای پایش بهینه تغییرات مقادیر آب ذخیرهشده در درختان با توجه به اهمیت زیاد آن در روند چرخه آب و ایجاد کلیما در جنگلهای آمیخته راش گلندرود نور بود. در سال 1390،پس از دیسکبرداری به ازای دو تا پنج متر طول تنه 174 درخت قطعشده، نمونههای چوبی با ابعاد ثابت تکهبرداری شدند و در آون خشک شدند. پس از توزین تنه درختان در عرصه و تفاضل بین وزن تر و زیتوده با احتساب ضریب خشکی محاسبهشده، مقادیر وزنی ذخایر آب اندازهگیری شد. برای مدلسازی متغیر پاسخ، از تحلیل خطی ساده، چندگانه و غیرخطی استفاده شد. نتایج نشان داد که مدلهای خطی ساده و چندگانه، دقت برآوردی قابل قبولی برای پیشبینی تغییرات ذخایر آب زیتوده تنه درختان نداشتند. برخلاف آن، مدل توانی، نمایی و منحنی S دارای دقت برآورد قابل ملاحظه بودند که با ارزیابی مدلها، مدل توانی بهعنوان بهترین مدل با قطعیت پیشبینی انتخاب شد. با توسعه مدل مذکور، درنهایت معادله بازنمایی تبدیلی لگاریتم مدل توانی بهعنوان مدل بهینه نهایی برای برآورد ذخایر فعلی و پیشبینی تغییرات ذخایر آب تنه درختان برای سالهای آینده مشخص شد. درواقع، میزان هدررفت کل ذخایر آب تنه درختان در ارتباط با چرخه آب پس از قطع و خروج از جنگلهای مذکور با استفاده از مدل ارایهشده در مقیاس وسیع امکانپذیر است.
آلودگی هوا و گازهای آلودهکننده بهعنوان یکی از عاملهای تهدیدکننده و تأثیرگذار بر سلامتی انسانها و گیاهان در شهرها بهشمار میآیند. از آنجاییکه زندگی انسانها در گرو زندهمانی و پایداری گیاهان است، بررسی اثرات مختلف آلودگی که به اشکال مختلف در گیاهان بروز میکند و میتواند در مدیریت و حفظ فضای سبز و پوشش گیاهی مناطق شهری تأثیرگذار باشد، الزامیست. پژوهش پیشرو با هدف بررسی اثر گازهای آلاینده شهری شامل NO2، SO2 و O3 بر متغیرهای کمی برگ زبانگنجشک (Fraxinus rotundifolia Mill.) در تهران انجام شد. هفت منطقه مطالعاتی با توجه به ویژگیهای ارتفاعی، ایستگاههای سنجش آلودگی هوا و هواشناسی انتخاب شده و متغیرهای سطح برگ، سطح ویژه برگ، وزن تر و خشک، درصد رطوبت برگ، کشش برگ و ضخامت برگ گیاه اندازهگیری شدند. بررسی دادههای کمی با استفاده از آنالیز همبستگی و t مستقل انجام شد. نتایج همبستگی بیانگر کاهش مقدار وزن خشک و سطح برگ با افزایش آلودگی بود. در بین هفت منطقه مطالعاتی، بررسیها حاکی از تفاوت معنیدار آلودگی و عدم تفاوت معنیدار پارامترهای اقلیم و خاک بین دو منطقه آزادی و سرخهحصار بود. نتایج نشان داد که با افزایش آلودگی همه متغیرهای کمی برگ دارای تفاوت معنیدار شدند و مقادیر تمامی پارامترها بهجز ضخامت برگ در منطقه آلودهتر نسبت به منطقه دیگر کمتر بود.
هدف پژوهش پیشرو، بررسی نقش رژیم سایه دامنه در میزان تراکم تاجپوشش و امکان جایگزینی آن با معیار جهت دامنه در مطالعات اکولوژیکی و ارزیابی توان اکولوژی جنگلهای کبیرکوه ایلام در حوزه رویشی زاگرس بود. برای انجام این پژوهش، ابتدا نقشه مدل رقومی ارتفاع تهیه شد و نقشه رژیم سایه دامنه از آن استخراج شد. با توجه به ارتباط مستقیم تاجپوشش جنگل با توان اکولوژیک رویشگاه، نقشههای رستری سایه دامنه و تاجپوشش در هم ضرب شدند و مساحت اشغالشده بهوسیله تاجپوشش در مقادیر مختلف رژیم سایه دامنه محاسبه شد. همچنین، نقشه جهتهای اصلی دامنه تهیه شد و در نقشه تاجپوشش جنگل ضرب شد. مساحت اشغالشده بهوسیله تاجپوشش در جهتهای مختلف دامنه نیز محاسبه شد و هیستوگرام آن ترسیم شد. درنهایت، هیستوگرام و مدلهای رگرسیونی رابطه مقادیر مختلف رژیم سایه دامنه و درصد تاجپوشش جنگل تهیه شد. هیستوگرام مذکور بیانگر روند افزایش تاجپوشش در قبال کاهش شدت نور (افزایش سایه) بود. ضریب تبیین (R2) مدل رگرسیونی درجه دو و مدل خطی رابطه مذکور برای مقادیر با ارزش سایه بیشتر از 100، بهترتیب برابر با 0/58 و 0/56 بهدست آمد. با توجه به سهولت تهیه نقشه سایه دامنه و نقش آن در پیشبینی تاجپوشش جنگل و مزیتهای دیگری که بر نقشه جهت دامنه دارد، توصیه میشود که این معیار در جنگلهای زاگرس و در جنگلهای خشک و نیمهخشک دیگر، بهعنوان یکی از عاملهای کلیدی توان اکولوژیکی سرزمین مورد استفاده قرار گیرد.
در پژوهش پیشرو، بهمنظور برآورد مقدار زیتوده شاخه و برگ (تاج) درختان بلوط، چهار توده ویول- مازودار (Quercus libani-Q. infectoria) شامل یک توده گلازنینشده (شاهد) و سه توده گلازنیشده (سالهای اول، دوم و سوم پس از گلازنی) بررسی شدند. برای برآورد مقدار زیتوده تولیدی تاج درخت از روش برداشت جزیی و معادلات آلومتری استفاده شد. سی و شش اصله ویول و 36 اصله مازودار از سه طبقه قطری با ابعاد تاج متوسط و بهطور تقریب همگن انتخاب شدند و از چهار جهت اصلی تاج درخت بهصورت تصادفی در قسمت میانی، چهار شاخه انتخاب و قطع شد. بهمنظور برآورد زیتوده تاج، وزن تر برگهای موجود در هر شاخه، وزن تر هر شاخه و همچنین قطر کل شاخههای درخت اندازهگیری شد. مدل توانی بهعنوان بهترین مدل برآوردکننده زیتوده انتخاب شد و مقدار اریبی نسبی و درصد جذر میانگین مربعات خطای برآورد مربوط به زیتوده شاخه و برگ در هرکدام از تودهها برای هر گونه محاسبه شد. برای مقایسه زیتوده اندازهگیریشده و برآوردی در سطح شاخه (از طریق معادلات آلومتری)، در هر توده شش شاخه از هر گونه بهصورت تصادفی انتخاب شد و در مدلسازی وارد نشد و مقایسه با آزمون t جفتی انجام شد. نتایج نشان داد که بین مقدار زیتوده اندازهگیریشده با مقدار زیتوده برآوردی تفاوتی وجود نداشت. همچنین این روش در برآورد زیتوده در سطح شاخه روشی نااریب بود. مقدار زیتوده تاج تودههای ویول- مازودار در توده گلازنینشده (9/21 تن در هکتار) در مقایسه با سالهای اول، دوم و سوم پس از گلازنی (بهترتیب 1/26، 2/32 و 3/16 تن در هکتار) بیشتر بود. نتایج پژوهش پیشرو میتواند در مدیریت و پایش تودههای جنگلی بلوط که تحت تأثیر گلازنی هستند، مورد استفاده قرار گیرد.
تعیین عاملهای مؤثر بر زندهمانی، رشد و شادابی درختچههای تاغ (Haloxylon ammodendron (C. A. Mey.) Bge.)ازجمله نیازهای تحقیقاتی در عرصههای تاغکاریشده مناطق بیابانی است. در پژوهش پیشرو، تاغکاریهای منطقه حارثآباد سبزوار در دو عرصه کفبرشده و دستنخورده برای بررسی تأثیر هرس کفبر بر وضعیت اکولوژیک تاغکاریها انتخاب شدند. در هر عرصه شش قطعهنمونه 20 × 20 متری بهصورت منظم- تصادفی با نقطه شروع تصادفی و با فواصل 200 متر از یکدیگر پیاده شدند. در داخل قطعهنمونهها، متغیرهای ارتفاع، قطر تاج، تعداد شاخه فرعی جداشده از یقه و میزان شادابی درختچههای تاغ آماربرداری شدند. همچنین تعداد، ارتفاع و قطر تاج گونههای همراه نیز یادداشت شدند. تجزیه و تحلیل آماری نشان داد که رویش ارتفاعی و قطری و تعداد شاخه فرعی جداشده از یقه در عرصه کفبرشده بهطور معنیداری بیشتر از عرصه دستنخورده بود. تعداد در هکتار و تعداد گونههای زادآوریشده همراه، با وجود زیاد بودن در عرصه کفبرشده، ازنظر آماری تفاوت معنیداری بین دو عرصه نداشتند. همچنین براساس نظرخواهی پرسشنامهای که از ساکنین منطقه برای ارزیابی اثرات محیط زیستی تاغکاریها انجام شد، مشخص شد که این تاغکاریها از جهتهای مختلف، اثرات مثبتی برای ساکنین منطقه حارثآباد داشتهاند.
یکی از عاملهای کلیدی برای داشتن جنگلهایی با تولید مستمر، حفاظت از خاک جنگل است. در پژوهش پیشرو وسعت و شدت برهمخوردگی خاک جنگل در اثر خارج کردن تنهها و گردهبینههای درختان قطعشده (m3/ha 20/5) در جنگل ناو اسالم گیلان بررسی شد. پس از اتمام عملیات چوبکشی، برهمخوردگی خاک از طریق نمونهبرداری نقطه- خطنمونه و به روش ارزیابی چشمی بررسی شد. نتایج نشان داد که حدود 2/6 ± 19 درصد از خاک منطقه در اثر چوبکشی دچار برهمخوردگی شده بود که 11/3 درصد آن با شدت کم و 7/7 درصد آن با شدت زیاد بود. وسعت و شدت برهمخوردگی خاک با افزایش فاصله از مسیرهای چوبکشی کاهش یافته بود، اما با افزایش شیب زمین افزایش پیدا کرده بود. وزن مخصوص ظاهری خاک در مناطق برهمخورده با شدت کم (g/cm3 1/29) و در مناطق برهمخورده با شدت زیاد (g/cm3 1/44) بهترتیب 2/4 و 14/3 درصد نسبت به مناطق شاهد افزایش یافته بود. وزن مخصوص ظاهری خاک مناطق برهمخورده با افزایش شیب زمین افزایش یافته بود، بهطوریکه در شیبهای بیشتر از 50 درصد، وزن مخصوص ظاهری خاک 20/8 درصد نسبت به مناطق شاهد افزایش یافته بود. کاهش شدت برداشت، قطع و انداختن هدایتشده درختان و محدود کردن عملیات چوبکشی به شیبهای کمتر از 50 درصد، ازجمله راهکارهای کاهش برهمخوردگی خاک در این جنگلها است.
آشفتگیهای طبیعی و انسانی منجر به کاهش تنوع بیولوژیکی و درنتیجه کاهش پایداری اکوسیستمها شدهاند، بنابراین متریکهایی که اطلاعات کیفی بیشتری در مورد تکتک گونهها و ترکیب کلی جوامع گیاهی فراهم کنند، میتوانند برای ارزیابی محیطهای طبیعی، ارزشهای حفاظتی آنها و اثرات آشفتگیهای انسانی، مفید واقع شوند. در پژوهش پیشرو برای اولین بار در ایران، در جنگل کاکارضا استان لرستان، ضریب محافظهکاری (Conservatism coefficient) گونههای گیاهی با استفاده از قطعات نمونه اصلاحشده ویتاکر تعیین شد. این ضریب با توجه به میزان حساسیت گونههای گیاهی در برابر آشفتگیها و همچنین برمبنای میزان تعلقه و پایبندی گونههای گیاهی به شرایط اکولوژیک با استفاده از نظرات متخصصان گیاهشناسی تعیین شد. براساس نتایج مشخص شد که 57/67 درصد گونهها در طبقه اول ضریب محافظهکاری (CC:1-3)، 32/17 درصد در طبقه دوم (CC:4-6)، 8/46 درصد در طبقه سوم (CC:6-8) و 1/58 درصد در طبقه چهارم (CC:9-10) قرار داشتند. همچنین گونههای Astragalus leonardii ،Astragalus longirostratus وBunium luristanicum در طبقه چهارم قرار گرفتند و بیشترین ضریب محافظهکاری را داشتند. بر این اساس و با توجه به اطلاعات موجود در زمینه موقعیت حفاظتی این سه گونه، میتوان آنها را بهعنوان گونههای معرف جنگلهای کمتر تخریبیافته بلوط زاگرس معرفی کرد. استفاده از ضریب محافظهکاری در مناطق جنگلی کمتر دستخورده و مقایسه آن با مناطق دیگر، با بررسی ارزش حفاظتی مناطق مختلف و تعیین گونههای با ارزش حفاظتی بیشتر، منجر به ارزیابی بهتر برنامههای مدیریتی و احیایی خواهد شد.
در پژوهش گردهشناختی پیشرو، تغییرات پوشش گیاهی اطراف ارومیه در بازه زمانی 1600 تا cal. BP 3000 با بررسی مغزهای رسوبی از مانداب گانلیگول، بازسازی و نقش آب و هوا و فعالیتهای انسان بررسی شد. فراوانی چشمگیر گردههای درمنه و اسفناجیان در سراسر این رکورد گردهای، نشاندهنده چیرگی گیاهان مادری آنها در ترکیب پوشش گیاهی منطقه مورد مطالعه بود. گیاهان دو خانواده گندمیان و جگن همواره به فراوانی در سطح مانداب میروییدهاند. مقادیر اندک گردههای درختی در نمودار گرده گانلیگول نشانگر سهم ناچیز پوشش جنگلی در منطقه بود. در این پژوهش از نسبت فراوانی گرده اسفناجیان به درمنه (C/A) بهعنوان شاخص برآورد دورههای مرطوب و خشک استفاده شد. این نسبت با مقادیر 1-2 در بازه زمانی 2850 تا cal. BP 3000 شرایط اقلیمی بهنسبت خشک و گسترش پوشش گیاهی استپی را در منطقه پیشنهاد کرد. افزایش گرده درمنه و تاحدودی بلوط در 2650 تا cal. BP 2850 را میتوان نشانه کاهش خشکی و گسترش پوشش گیاهی نیمهاستپی دانست. پایان این دوره با کاهش بلوط و درمنه و افزایش اسفناجیان همراه بود (7=C/A) که شرایط آب و هوایی سرد و خشک و پوشش گیاهی استپی- بیابانی را برای 2338 تا cal. BP 2650 در منطقه پیشنهاد کرد. افزایش نسبی بلوط بههمراه مقادیر زیاد درمنه و گندمیان را میتوان نشانه بهبود شرایط آب و هوایی در 2020 تا cal. BP 2338 دانست. همچنین حضور گرده انگور و فراوانی نسبی گردههای کاردی و گلگندم زرد، شواهدی بر افزایش فعالیتهای کشاورزی در این دوره بودند. افزایش اسفناجیان و کاهش درمنه (14=C/A) و مقادیر ناچیز گرده بلوط در 1614 تا cal. BP 2020 میتواند نشانگر پوشش گیاهی استپی و اقلیم بهنسبت خشک در منطقه باشد.
در جنگلهای زاگرس بهدلیل وابستگی بیشتر از حد جنگلنشینان به جنگل و محصولات جنگلی، شناخت مسائل اجتماعی- اقتصادی بهمنظور جلوگیری یا کاهش تخریب جنگل ضرورت دارد. هدف پژوهش پیشرو بررسی برخی از وابستگیهای معیشتی جنگلنشینان به منابع جنگلی در سامان عرفی نامجو از توابع بخش شمالی شهرستان کوهدشت بود. برای جمعآوری اطلاعات خانوارهای جنگلنشین از روش پرسشنامه و مصاحبه شفاهی با مردم محلی، اطلاعات مرکز آمار ایران، اطلاعات موجود در دهیاری روستا و بخشداری شهرستان کوهدشت استفاده شد. پس از جمعآوری پرسشنامهها و تحلیل نتایج آنها، مشخص شد که درآمد مردم محلی کمتر از هزینههای آنها بود. این موضوع سبب شده بود که مردم محلی برای جبران هزینههای معیشتی خود اقدام به کشت غیرمجاز در زیراشکوب جنگل کنند که بهنوبه خود سبب جنگلزدایی و تخریب شده است. بررسی رابطه بین درآمد و هزینههای خانوارها با استفاده از آزمون پیرسون، نشان داد که رابطه معنیداری بین آنها وجود نداشت (0/041 = R2؛ 0/748= p). همچنین نتایج این پژوهش ثابت کرد که بین میزان وابستگی و درآمد بهدستآمده از جنگل رابطه معنیداری وجود ندارد (0/327 = R2؛ 0/36 = p).
زادآوری پسته جنگلی (Pistacia vera L.) که جنگلهای طبیعی آن در مناطق خشک و نیمهخشک ایران پراکنش دارند، بهدلیل توسعه تخریب ناشی از فعالیتهای انسان و افزایش تنشهای محیط بهشدت کاهش یافته است. یکی از شیوههای نوین بازسازی و احیای جنگلهای تخریبشده، استفاده از فنآوری تولید نهال میکوریزی در طرحهای جنگلکاری است. پژوهش پیشرو با هدف تولید نهال میکوریزی پسته جنگلی، ارزیابی برخی ویژگیهای ریختشناسی نونهال آن و برآورد هزینه تولید انجام شد. جمعآوری بذر از پنج درخت مادری در یک توده خالص پسته جنگلی در منطقه قازانقایه (استان گلستان) انجام شد. بذرهای تازه جوانهزده پس از تلقیح شدن با Funneliformis mosseae C. Walker & A. Schuessler (= Glomus mosseae T.H. Nicolson & Gerd.) که قارچ میکوریزی غالب در ریزوسفر درختان مادری بود، در گلدان کاشته شدند. پنجاه نونهال میکوریزی و 50 نونهال شاهد طی یک فصل رویش در شرایط فضای باز (خارج از گلخانه) رشد کردند. تفاوت ویژگیهای ریختشناسی نونهالهای میکوریزی و شاهد ازنظر میانگینهای طول ساقه، قطر یقه، تعداد جوانه و تعداد شاخه در سطح اطمینان 99 درصد معنیدار بود. درنتیجه همزیستی میکوریزی، میانگین رشد طولی نونهالها حدود 60 درصد و میانگین رشد قطر یقه آنها حدود 40 درصد افزایش یافت. علاوهبر این، تعداد جوانه نونهالهای میکوریزی حدود 67 درصد و تعداد شاخه آنها حدود 51 درصد بیشتر از نونهالهای شاهد بود. هزینه تولید نونهال میکوریزی 2/3 برابر بیشتر از نونهالهای شاهد برآورد شد. تلفات نونهالهای میکوریزی 10 درصد و تلفات نونهالهای شاهد 30 درصد بود. بین درصد کلونیزاسیون قارچ با ویژگیهای ریختشناسی نونهالهای پسته جنگلی همبستگی معنیداری وجود داشت. برای مدیریت پایدار جنگلهای طبیعی پسته که امروزه با کاهش شدید زادآوری مواجه هستند، میتوان با استفاده از فنآوری تولید نهال میکوریزی و کاهش تلفات، هزینه جنگلکاری را کاهش داد و تعداد نهال مستقرشده را افزایش داد.
هدف از پژوهش پیشرو، بررسی تأثیر باکتریهای محرک رشد بر صفات رویشی (ارتفاع، قطر یقه، وزن خشک اندام زمینی و هوایی، زیتوده خشک کل نونهال و شاخص کیفیت نونهال) و غلظت عناصر غذایی (نیتروژن، فسفر، پتاسیم، آهن و روی) در برگ نونهالهای فندق (Corylus avellanaL.) بود. در شرایط نهالستان، تأثیر سه نوع باکتری Pseudomonas putida، Bacillus subtilis و Enterobacter cloacae بهصورت مجزا و ترکیبی بهمدت هفت ماه بر نونهالهای فندق در گلدانهای پلیاتیلنی حاوی خاک اتوکلاوشده بررسی شد. بر اساس نتایج، بیشترین اندازه ارتفاع، قطر یقه و سطح برگ بهترتیب با 26/88 سانتیمتر، 7/17 میلیمتر و 23/87 سانتیمتر مربع و بیشترین غلظت نیتروژن (2/81 درصد) در تلقیح ترکیبی سه باکتری مشاهده شد. بیشترین وزن خشک ریشه، حجم ریشه، وزن خشک اندام هوایی، زیتوده خشک کل نونهال، شاخص کیفیت نونهال و بیشترین غلظت فسفر با تلقیح مجزای باکتری P. putida بهدست آمد. بیشترین مقدار غلظت آهن و روی بهترتیب در تلقیح با باکتری B. subtilis و P. putidaمشاهده شد. در حالت کلی، با توجه به تأثیر مثبت باکتریهای محرک رشد در جذب عناصر غذایی، افزایش رشد قطری، ارتفاعی و شاخصهای ریختشناسی دیگر، بهترتیب باکتریهای P. putida، B. subtilis و E. cloacae برای تلقیح نونهالهای فندق توصیه میشوند. درحقیقت، تجهیز ریشه نونهالها با باکتریهای محرک رشد (مهندسی ریشه) میتواند راهکاری مناسب برای تولید نهال سالم و قوی در نهالستان و همچنین افزایش موفقیت نهالکاری در رویشگاههای آشفته و تخریبیافته این گونه باشد.
پژوهش پیشرو بهمنظور ارزیابی تأثیر تنش شوری بر ویژگیهای مورفوفیزیولوژیک نونهالهای پده(Populus euphratica Oliv.)بهصورت گلخانهای اجرا شد. قلمهها از شاخههای یکساله درختان پده موجود در مراتع بیابانی معصومیه قم جمعآوری شدند و در گلدانهای حاوی مخلوط یکنواختی از شن، ماسه و خاک زراعی کاشته شدند. سپس تنش شوری با استفاده از غلظتهای مختلف کلریدسدیم در چهار سطح 50، 100، 200 و 400 میلیمولار همراه با شاهد دو بار در هفته به مدت دو ماه همراه با آب آبیاری، اعمال شد. نتایج نشان داد که تنش شوری 400 میلیمولار نمک کلریدسدیم موجب خشکیدگی کامل نونهالهای پده شد. در تنش شوری 50 میلیمولار کلریدسدیم، زندهمانی، شادابی، ارتفاع، قطر، وزن خشک برگ، ساقه و ریشه نونهالها اختلاف معنیداری را با تیمار شاهد نشان نداد. صفات مورد ارزیابی در تنشهای شوری بین 50 تا 400 میلیمولار اختلاف معنیداری را با تیمار شاهد نشان داد. همچنین میزان تجمع یونها از جمله کلر، منیزیم، کلسیم، پتاسیم و فسفر در برگ و ریشه اختلاف معنیداری را با نونهالهای شاهد نشان دادند. بهطور کلی نتایج نشاندهنده شورپسندی متوسط پده بود و میتوان این گونه را برای عملیات احیای اراضی شور با سطح ایستابی آب زیاد توصیه کرد.
پژوهش پیشرو بهمنظور بررسی تغییرات بیوشیمیایی و فیزیولوژیکی نونهالهای سه گونه اکالیپتوس (Eucalyptus camaldulensis Dehnh.، E. microtheca F. Muell و E. occidentalis Endl.) در پاسخ به سمیت سرب انجام شد. بذرها در گلدانهای حاوی سنگریزه کشت شدند و توسط محلول غذایی آبیاری شدند. پس از گذشت 10 هفته، نونهالهای اکالیپتوس در معرض تیمارهای نیترات سرب (صفر، 50، 100 و 200 میلیمولار) به مدت 10 ماه قرار گرفتند و پس از آن با استفاده از دستگاه ICP-OES غلظت سرب در اندامهای ریشه، ساقه و برگ نونهالها اندازهگیری شد. روند انباشت سرب در برگ بهصورت E. camaldulensis > E. microtheca < E. occidentalis بود. غلظت سرب در بافت ریشه بیشتر از برگ و ساقه بود و در اغلب موارد در بافت ساقه نیز کمتر از برگ بود. در هر سه گونه با افزایش غلظت سرب، غلظت این عنصر در بافتهای گیاه نیز افزایش یافت. با افزایش غلظت سرب، در هر سه گونه محتوای پرولین و قندهای محلول افزایش یافت و در مقابل محتوای رنگیزهها، محتوای نسبی آب برگ و سطح ویژه برگ کاهش یافت. این نتایج بیانگر آن بود که اکالیپتوس دارای مکانیسمهای مؤثر در برابر سمیت سرب ازجمله تجمع حفاظتکنندههای اسمزی بود. در میان سه گونه مورد بررسی، بیشترین غلظت سرب تجمعیافته در برگ و ساقه E. occidentalis مشاهده شد که بهترتیب 2/38 و 1/82 برابر غلظت سرب تجمعیافته در برگ E.camaldulensis و E. microtheca بود، اگرچه حداقل مقدار شاخص تحمل تنش (0/76) در E. occidentalis مشاهده شد. در کل، با توجه به نتایج بهدستآمده میتوان اکالیپتوس را بهعنوان یک گونه مقاوم به فلز سنگین سرب برای گیاهپالایی خاکهای آلوده به سرب درنظر گرفت.
مدیریت پایدار یک واحد مدیریتی جنگل مستلزم سازگار کردن معیارها و شاخصهای بینالمللی و ملی در سطح محلی است. در پژوهش پیشرو با استفاده از رویکردی ترکیبی شامل روش بالا به پایین و پایین به بالا و با بهرهگیری از نظر همه دستاندرکاران اصلی و گروه کارشناسی و همچنین استفاده از تکنیک پشتیبانی تصمیم ترکیبی سوات و فرایند تجزیه تحلیل سلسلهمراتبی، معیارها و شاخصهای پایداری در سطح حوزه آبخیز لیرابی استان چهارمحال و بختیاری تعیین و اولویتبندی شد. از بین 10 معیار و 48 شاخص اولیه، شش معیار و 30 شاخص محلی متناسب با وضعیت حوزه انتخاب شد. نتایج بهدستآمده از وزندهی معیارها و شاخصها نشان داد که کارکردهای اقتصادی و اجتماعی و کارکردهای حمایتی و حفاظتی دارای بیشترین وزن در بین معیارهای تعیینشده بودند. در بین شاخصهای تعیینشده برای هر معیار، شاخصهای مدیریت دام و کاهش خسارتهای ناشی از آن، تقویت نیروهای حفاظتی، توسعه سطح جنگلکاریهای اقتصادی و مشارکتی، افزایش تولید محصولات فرعی جنگل، مشارکت جوامع محلی در منافع حاصل از جنگل و تساوی حقوق، آموزش مشاغل جایگزین با نظر جوامع محلی و ایجاد مکانیسم مناسب برای حل تضادها و نقاط اختلافی بین مردم و منابع طبیعی دارای بیشترین وزن بودند. از نتایج این پژوهش میتوان بهعنوان راهنمایی برای توسعه معیارها و شاخصهای محلی بهره برد.
پژوهش پیشرو با هدف ارزیابی شیوه d15 و پایش تغییرات بهوجودآمده در اثر اجرای آن در دانگ اصلاحی سری یک طرح جنگلداری لوه انجام شد. نمونهبرداری به روش منظم- تصادفی با قطعهنمونههای دایرهایشکل 10 آری برای آماربرداری توده جنگلی و یکآری برای زادآوری با شبکه آماری 200 × 150 متر اجرا شد. براساس دادههای موجود در سابقه طرح و دادههای بهدستآمده از آماربرداری کنونی، زادآوری، رویه زمینی، حجم، ترکیب و پراکنش در طبقات قطری در سالهای 1361 و 1389 با آزمونهای تی و مربع کای مورد مقایسه قرار گرفت. نتایج نشان داد که در اثر اجرای این شیوه، پراکنش درختان در طبقات قطری گونهها در سالهای 1361 و 1389 با وضعیت نرمال در یک توده همسال اختلاف معنیداری داشت. تغییرات رویه زمینی شیردار، کرب، ملج و ممرز دارای اختلاف معنیدار بود، اما تغییرات گونههای دیگر معنیدار نبود. حجم بلندمازو، شیردار، ملج، ممرز و حجم کل اختلاف معنیدار داشتند. میانگین ارتفاع توده و تعداد در هکتار افزایش یافته بود و براساس دادههای زادآوری، با گذشت زمان ترکیب توده به سمت ممرز- بلوط تغییر کرده بود. همچنین در اثر اجرای روش d15 ترکیب توده تغییر کرده بود. تنوع گونهای به ضرر گونههای غالب بود. ساختار توده تغییر زیادی کرده بود و زادآوری مستقرشده بهنحو مطلوبی مدیریت نشده بود. برای مدیریت آینده این تودهها، بهمنظور تقویت پایههای بلندمازو و پهنبرگان مرغوب، عملیات پرورشی بهمدت 20 تا 30 سال با انتخاب مثبت از بالا پیشنهاد میشود تا توده به ساختار و وضعیت مطلوب برسد و سپس برای تودهها برنامهریزی مناسب انجام شود.
کشیدن چوب از کنار کنده تا محل دپو یا کنار جادههای جنگلی کامیونرومهمترین بخش از عملیات چوبکشی زمینی است که با افزایش وزن مخصوص ظاهری خاک همراه است. در این تحقیق بهمنظور کاهش مقدار کوبیدگی خاک مسیرهای چوبکشی هنگام تردد اسکیدر چرخلاستیکی تاف E655 در پارسل 29 طرح جنگلداری دکتر بهرامنیا، از دو تیمار حفاظتی سرشاخه و خاکاره با وزن 10 کیلوگرم در هر مترمربع استفاده شد. نمونههای خاک توسط سیلندر فولادی پس از ترددهای دوم، ششم، دهم و شانزدهم از عمقهای صفر تا 10 و 10 تا 20 سانتیمتری قطعهنمونه تیمارشده و قطعهنمونه بدون تردد (شاهد) تهیه شدند و متغیرهای وزن مخصوص ظاهری، درصد پوکی و درصد رطوبت خاک اندازهگیری شد. نتایج نشان داد که در عمق صفر تا 10 سانتیمتری خاک لخت، وزن مخصوص ظاهری خاک در ترددهای دوم، ششم، دهم و شانزدهم بهترتیب 1/05، 1/12، 1/18 و 1/2 گرم بر سانتیمتر مکعب بود. با بهکارگیری لایه حفاظتی خاکاره روی مسیر، مقدار وزن مخصوص ظاهری در ترددهای یادشده بهترتیب به 0/98، 1/02، 1/07 و 1/09 گرم بر سانتیمتر مکعب رسید. این ارقام در تیمار سرشاخه بهترتیب 0/94، 0/98، 1/05 و 1/07 گرم بر سانتیمتر مکعب بود. در عمق 10 تا 20 سانتیمتری خاک لخت، وزن مخصوص ظاهری برای ترددهای دوم، ششم، دهم و شانزدهم بهترتیب 1/31، 1/38، 1/43 و 1/45 گرم بر سانتیمتر مکعب بهدست آمد. با بهکارگیری خاکاره مقدار وزن مخصوص ظاهری خاک در ترددهای یادشده بهترتیب به 1/22، 1/26، 1/31 و 1/32 گرم بر سانتیمتر مکعب و با بهکارگیری سرشاخه به 1/18، 1/21، 1/28 و 1/31 گرم بر سانتیمتر مکعب رسید که مؤید عملکرد بهتر تیمار سرشاخه در کاهش کوبیدگی خاک بود. همچنین، درصد پوکی خاک مسیرهای تیمارشده با سرشاخه در هر دو عمق بیشتر از تیمار خاکاره بود و تفاوت معنیداری نیز با شرایط طبیعی نداشت. تیمار خاکاره بیشتر از تیمار سرشاخه توانست رطوبت خاک مسیرهای چوبکشی را حفظ کند. براساس نتایج، استفاده از مصالح پوششی در مسیرهای چوبکشی باعث کاهش اثرات مخرب عبور و مرور اسکیدر میشود.